دلنوشته جدید سید ضیاء
زیر پایت می نشینم دست هایم را زیر پاهایت می گذارم

از من میپرسی که چکار می کنی

کمی مکث میکنم صدایم می لرزد

آرام می گویم حاجت می خواهم

لبخند می زنی و نمی دانی که تمام این روزها که زیر پای بیمارت نشسته ام

حاجت خواسته ام

که هر چه هست از همین زیر پا نشستن هاست

حاجت خواستم تا روزهای سخت پیش رو اسان بگذرد

حرف های دروغ تمام شود

غم از چهره ام رخت بندد و دوباره بخندم

حاجت خواسته ام که دلتنگی هایم بیشتر شود

زخم زبان ها کمتر

همین جا زیر پایت نشسته ام و مینویسم حالا که تو خوابی و مرا غم خواب

نکرده

من این زیر پای تو نشستن را به هر دو دنیا نمی دهم

بانوی لبخندهای دور غصه های زیاد