شمشیر را از رو بسته روزگار
و من امیدم به شماست
حضرت جوانمرد
شما شمر را هم شفاعت میکنی
و من نگران یزیدی هستم که در من زندگی میکند
دستم پیش تنها شما دراز میشود
سرم پیش شما خم
سینه ام پیش شما کباب
و
بغضم پیش شما میشکند
حضرت جوانمرد
و امیدم به کودکی فرزندم خواهد بود که از خدا بخواهد پدرش فدای شما شود
یزید حبس در دلم را نجات بده
حضرت جوانمرد
که ازادگی گاه کل دین میشود
سئو شده توسط امیر
علی ضیا